❤️به نام آفریننده خوشی و غم💚
داستان کوتاه: 😂ورپریده😂
به قلم: 👈 دستیار حاج قاسم 😉
🌾قسمت اول🌾
وااااای از دست این خاله، پدرم رو در اورده! چپ میرم میگه چرا چپه؟ راست میرم میگه چرا راسته؟ عجب گیری کردیم ها!
آخه خدایا نوکرتم! این زالو چی بود انداختی به جون من؟ آخه آدم قطع بود بذاری بچهی مامان بزرگ ما؟ الا و بلا باید این ننه قرقرو رو میذاشتی؟! خدا به داد شوهرش برسه! چی میکشه؟
واقعا مردا حق دارند که بگن زن ها زیاد حرف میزنند! بلای آسمونی هستند که بود و نبودشون هردو بلاست... اما من مطمئنم نبود این ننه قرقرو بلا که نیست هیچ نعمت هم هست! 😏
خاله نصرت: آهای ورپریدهی چشم سفید کجایی؟ بیا کارت دارم...
محدثه: ای واااااای نمیشه اسمش روهم بیاری! فی الفور سرو کلش پیدا میشه. خدایا خودت به خیر کن، بله خاله اینجام...
خاله نصرت: ورپریده بازم که لم دادی! پاشو آمده شو مگه اون مغز فندقیت نمیفهمه که مهمون داریم؟
_ وا خاله منکه آمادهام! چرا اینقد گیر میدی؟ اه!
_ هان؟ ای خاک عاااالم تو سرمن! یعنی من نه، توووو! خاک عالم تو سر تو 😡 دخترهی چشم سفید ورپریده این جوری میخوای بیای؟ 😳
_ آره مگه چشه؟
_ شاهین میاد با باباش، یه روسری یاشال نیست بندازی رو اون شراره هات؟
_ وای خاله ولم کن توروخدا اه، همچین میگی شاهین انگار نه انگار پسر خالمه! اونم شوهر خالم. اگه بخوام جلوی ایناهم روسری سرکنم آخرین درجه ی امل بازیه دیگه. 😏
_ دخترهی پروی چشم سفید... میگم برو اون روسری واموندتو سرت کن کاری نکن بیام بکوبم دهنتا! اه دخترای امروز یه ذره حیا ندارند. 😑
_ واااااای خاله بس کن دیگه...
مامان محدثه(نسرین):واااای شما باز چتونه؟
خاله نصرت: از اون دختر ورپریده ای که تربیت کردی بپرس! 😐
نسرین: چرا اینجوری حرف میزنی تو خواهر؟
خاله نصرت: به من نگو خواهرا به من نگو که این دخترت آبرو نذاشته برامون! روی اون کلهی وامونده با مغز فندقی حاضر نیست یه نیم متر پارچه بکشه...
محدثه: اوووووووه نیم متر! 😳 یه دفعه بگو چادر سر کنم دیگه...
نسرین: محدثه سکوت کن حرف نزن برو تو اتاقت.
_ مامان...
_ حرف نزن گفتم برو.
_ چشم.
نسرین: خواهر من، محدثه جوونه نمیفهمه! تو بهش گیر نده بدتر میشه، با لج و لج بازی چیزی درست نمیشه که هیچ بدترم میشه! از محبت خارها گل میشود. بهش محبت کن به حرفت گوش میده...
خاله نصرت: آخه محبت خیلی جا میگیره، حجم این مغز فندقی بچه توهم کمتر از حجم محبته در نتیجه خار هرکی گل بشه خار این ورپریده گل نمیشه...
نسرین: ای بابا توهم گیر دادی به اینا! حالا هی من ضرب المثل میزنم هی تو بگو نمیشه...
این داستان ادامه دارد.......😉
👈✨ خدایی کپی کردن متن بدون نام نویسنده کار درستی نیست! 🙂 ✨👉
💚کاری از گروه 👈 چهار راه مجازی...
